ثمین ساداتثمین سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
سید محمد امینسید محمد امین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ثمین عشق مامان وآقا

مسافرت هوررررررررررررا

سلام عزیزم امروز داریم میریم سفر میخوایم بریم تهران عزیزم الان شماخوابیدومن دارم وسایل آماده میکنم وبعد انشاله به سلامتی بریم وبرگردیم ازدوستای عزیزتم که همیشه به مالطف دارن وبهمون سرمیزنن هم واسه یه مدت خداحافطی میکنیم برامون دعاکنیدکه سالم وسلامت بریم وبرگردیم ممنونم فعلا خدانگهدار ...
27 بهمن 1391

شیرینکاری

سلام عزیزم ثمین جون کم کم دیگه میخوام بخورمت دیگه طاقت ندارم آخه همش دلم داره قش وضعف میره واست دیگه بااین کارات داری دیونم میکنی ،اونقدربلا شدی که فقط بایدیه لقمه چربت کنم ،آخه مامانی چرا بامن این کارارومیکنی داری شیرین وشیرینتر میشی بهت میگم خودت موش کن،اینطوری میشی دوست جوناخودتون قضاوت کنید من حق ندارم این دخمل بخورم ادامه یادت نره   ...
26 بهمن 1391

10

سلام عزیزم اینم ده نمونه ازبافتنی هایی که مامانی باعشق تادیروقت واست بافت تاسرمانخوری عزیزم دوست دارم خودم واست لباساتو ببافم یا اینکه بدوزم آخه همشون باعشقه  وانشاله وقتی بزرگ بشی ازدیدنشون خوشحال بشی   عکساشون میزارم ادامه مطلب   اینم کارایی که مامان باعشق واست ببافت   ...
25 بهمن 1391

ای بهترین چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوبتر شد که دنیای من شدی،تولدت مبارک

سلام عزیزکم ثمینم      امروز تولد توست و بهترین زمانی که خدا میخواست مرا با هدیه ای شاد کند. آرزویم این است دلت خوش باشد  نرود لحظه ای ازصورت ماهت لبخند   نشود غصه دمی نزدیکتت لحظه هایت همه زیباباشند   ازخدامیخواهم    که توراسالم وخوشبخت بدارد همه عمر   ونباشی دلتنگ روزمیلادتو بهترین روز خداست چون هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی ثمینم امروز تولد فرشته زیبای زمینه ومن وآقازیباترین تولدروبرای توگرفتیم کلی خوش گذروندی وبهترین لحظه هاروواسه مابوجوآوردی قشنگم عزیزم امشب خیلی نازشده بودی کلی برنامه ریزی کرده بودیم ،تازه لب...
25 بهمن 1391

تولد آقاویک سوپرایز بزرگ

سلام عزیزم امروز تولد همسرعزیزمه وآقای دوست داشتنی شما ثمین جون امروز واسه آقات تولد گرفتیم البته سوپرایز بود آقات فکرمیکرد خاله میترا میخواد واسه عموعلی خونه ماتولدبگیره وسوپرایزش کنه واین همه تدارکات واسه اونه اما امان ازدل غافل که خبرنداره تولدخودشه مامانی ازسه روزقبل برنامه ریزی کردم ودوستان آقاروواسه امشب دعوت کردم وبه همه سپردم که آقاخبرنداره و بالاخره باکلی قایم موشک بازی کیک سفارش دادم کادوخریدم و.....   ساعت 8:30شب همه مهمونا اومدن وعمومیثم که مسول سرگرم کردن آقابود آخرازهمه باآقااومدوقتی واردشدن بادیدن مهمونا که دست میزدن ومیگفتن تولدت مبارک کلی شوکه شد    خلاصه امشب خیلی خوش گذشت ،...
24 بهمن 1391

ثمین وخرابکاری ها

عشق مامان جون مامان عمرمامان نفس مامان قلب مامان وووووووووووو سلام قشنگم امروزتصمیم گرفتم یکم ازخرابکاری هایی که تواین مدت انجام دادی برات بنویسم البته شما دخترخوبی بودی وهستی وزیادمامان اذیت نکردی عزیزم، فقط چندتاازکلیدهای لب تاپ ودراوردی،چندتا موس کامپیوتر خراب کردی،قوری شکستی ،استکان وکاسه شکوندیدیگه تاجایی که دلت بخوادفرشا ومبلای مامانی روکثیف کردی یک بارم که من وخاله میترا داشتیم حرف میزدیم وهواسمون یک لحظه پرت شدبعدشمارودرحال ریختن لوازم آرایش مامان ورژگونه مالیدن دیدیم کلی لباس وفرش وسروصورتت روپرکرده بودی وقتی هم مارودیدی دستاتوگذاشتی روصورتت یعنی خجالت کشیدی خلاصه اینکه تمام لحظه های زندگیت وکارات برام ...
24 بهمن 1391

تجربه دوقولو داشتن

سلام ثمینم عزیزم امروز میخوام ازشیطون بازی وشلوغ کاری شما دخترکوچولوی ناز واست بگم که وقتی چشمت به پسر خاله بسیار بسیارشیطونت افتاد شماهم کم لطفی نکردی وحسابی مامان خسته کردین مامان جان امروزخاله مهری چون جلسه داشت محمدمهردادکه فقط هفده روز از شمابزرگتره اورد خونه ما ،چشمت روزبدنبینه اونقدر فضولی کردین که دیگه هلاک شدم نمیدونم این همه انرژیو ازکجا میارین نازنینای من این یکی رومیگرفتم اون یکی گم میشدوبایداززیرمبل وروی میزتلویزیون وآشپزخونه سرکابینت هاو......... پیداتون میکردم خلاصه حسابی شیطون شده بودی اونقدرکه مامان دیگه بیخیال ریخت وپاش کردن شماشدوتمام کابینت هاروباکمال آرامش بهم ریختین ومامان فقط نظاره گر ومراقب بودکه خد...
24 بهمن 1391

تماشا کردن برف زمستانی

 قربون دختر نازم بشم که اینقدرماهی فدات شم امروز یه برف حسابی اومده بود وشما بادیدن خیابونا ازقاب پنجره داشتی کیف میکردی عزیزم نمیشه گفت این اولین برف زندگیته چون روزتولدت حسابی برف اومد امامیتونم اینطوری بگم که اولین تماشای ارادی ازطرف خودته عمر مامان ایشاله بزرگترکه بشی باهم میریم برف بازی میکنیم ،آدم برفی درست میکنیم ،الان یادم اومد وقتی توشکمم بودی آخرشم بود همینطور یه برف حسابی اومده بود رفتم توحیاط آقاجونشون ویه آدم برفی خوشگل درست کردم اون اولین آدم برفی بود که باهم درست کردیم عزیزم ،بعد که آقااومد کلی دعوای الکی کرد که چرا هوای سرد رفتی بیرون ،اگه سرمابخوری چی؟ اگه سر می خوردی وووووووووو اماخیلی باحال بود ،...
23 بهمن 1391

ثمین وعمومیثم دوست آقا

سلام نفسم عزیزم امروزبعدازظهرآقازنگ زدوگفت شب باعمومیثم میان خونه،آخه عمودلش واسه شما تنگ شده ومیخوادبیاد دیدن عشقش ثمین جون عمو خیلی شمارودوست داره وامشب حسابی باشمابازی کردوشماهم کم نذاشتی ازشیطونی و شلوغ بازی اونقدرکه حسابی خسته شدی خلاصه امشب تادیروقت به هوای عموبیداربودی ووقتی عموجون میخواست بره رفته بودی بغلش ومحکم بهش چسبیده بودی ونمیومدی بغل ما بالاخره باکلی شکلک وعروسک گول خوردی وعمومیثم رفت امشب شب خوبی واست بود ویک دل سیر بازی کردی عزیزم اینم چندتا ازعکسای امشب ادامه مطلب یادت نره ...
23 بهمن 1391